دلنوشته ی مامانی
دخترآرزوهای من..... دل به آغوش سکوت میدهم صدای تو آرام آرام مرا به سوی خویش میخواندوآن علتی است که دلم گاه گاه بهانه ی تومیکند گاهی آنقدر غرق دوست داشتن تو میشوم که دلم میخواهد تورا درآغوش بفشارم تاطعم واقعی دوست داشتن را بفهمی واحساس کنی واین را فقط یک مادر میفهمد وبس......... عزیزدر دانه ی من........ در روزهای که گاه شیطنت های تو مستاصلمان میکند وبازیگوشیهای تو دستمایه ی قربان صدقه رفتنت میشود دوست دارم گوشهای تورا به امانت بگیرم تا آنچه حسرت گفتنش بردلم مانده درآن پچ پچ کنم
جگر گوشه ی مامان........ میترسم ازبچگی کردنت که شاید شبیه یک عادت شود میترسم ازآدمهای اطرافت که سرد وسردترمیشوند که مبادا تورادربر گیرد میترسم از بزرگ شدنت که کودکی وسادگی فراموشت شود واما کلام آخر......... ای خدایی که درهمین نزدیکی هستی وصدایم رامیشنوی کودکم را درهمه ی مراحل زنگی به تومسپارم وازتو میخوام به درجات عالی در زندگی برسانی به من نیرو ق.ت بدهی نازدونه رونه به نحو احسن تربیت کنم