ساریناجونساریناجون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 1402 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 1403 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

نازدونه خونمون سارینا

دخترونه ها👧🏻👧🏻👧🏻

دلخوشی من دخترم

1393/4/15 23:51
565 بازدید
اشتراک گذاری

گوهر گرانبهای من محبتسارینا وبابا ناصر عاشق محبتت باباییچشمکبوس
سلام سارینا جان:
امیدوارم آن زمان که دلنوشته های من ومیخوانی شادوتندرست وموفق باشی که آرزوی هرپدرومادری است
الان که دل به نوشتن سپردم عزیزم درخواب به سرمیبردوپدرت به خانه ی جدیدمان رفته وشب نهم ماه مبارک رمضان است عزیزدلم آنقدر جذاب ودلنشین شدی وحرفهای بزرگ وبا مزه ای میزنی که نمیدانم ازکدام سخن بگویم ودنیای مادی وبقول خودم دنیای آدم بزرگها آنقدر بزرگ است که گاهی احساس میکنم درآن گم شده ام وشاید همین الان واحساس دلتنگی وترس ازدور شدن ازتو بابا راستی امروزچهارمین سالگرد ازدواج من وبابا است وبابا هردو ما رو سوپرایز کرد وادکلن برای من واسباب  بازی برای نازگلم عکسش رو برات میزارم عزیزم بابا محمد جواد مرد بزرگ ومهربونی واقعا ازصمیم قلب میگم آخه خیلی تلاش میکنه برای آرامش وراحتی ما وخیلی دوست داره
دخملش خانوم دکتربشه واز بازی های فکری وهمه جور امکانات برات فراهم کرده
دردونه ی خونمون:
همین الان ازخواب بیدار شدی بردمت دسشوی وخوابیدی برای همین کارهات عاشقتم چون خیلی باسلیقه وبا ادب با احساس تمیز هستی
دختر رویایی من:
آن زمان که به تو خیره میشوم قدرت خدا را درچشمانت میبینم وبا تمام وجود شرمنده ی خدا میشوم که این نعمتهای گرانبها فرزند"خانواده"مادر"سلامتی" را  به من داده  به کدامین شکرانه من آنگاه که سر بسجده میگذاریم
همچیز در ذهنم تداعی میشودچرا چرا چرااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدایا آن زمان که بیادت میافتم با اعماق وجودم در دلم فریاد میزنم خودت را دوست دارم فقط برای خودت نه بخاطر داده هایت ونداده هایت ومطمئنم که هیچگاه مراتنها نمیگذاری چون وعده ی خودت است شما دعا کنید تامن اجابت کنم خدای من دخترم رابه خودت میسپارم وخودت او را در زندگی یار و یاور باش همانگونه که یار ویاورم بودی
خدای تنهایی من:
وقتی 9ساله بودم پدرم مثل یه ملک به ملکوت پیوست وازدنیای ازلی به دنیای ابدی پیوست
داداشم 4ساله بود با مادرم تنها شدیم ومادرم واقعا فداکار ونمونه مارا بزرگ کرد وهر زمان که میدیدم مادرم اینقدر زحمت میکشد وماتنها بودیم هی میگفتم آخه چرا چراااااااااااااا واما الان فهمیدم چراااااااااااااااا
اینها درس زندگی بود برای ساخته شدن محکم شدن وآزمایش  ومجوزی بود برای ورودبه این بهشت برین      واینکه میگوند خداگر زحکمت ببندد دری
                                                      ز رحمت گشایددرهای دگری
والان خدارا شاکرم که این خوشبختی های را بمن داده وقتی به چشمان دخترم نگاه میکنم تمام سختی ها فراموش میکنم
جگرگوشه ی من دوستت دارم تا بینهایت

پسندها (3)

نظرات (6)

هنرمند
19 تیر 93 16:31
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم ! سلام و درود فراوان
مامی آرتین
4 مرداد 93 13:28
سحرمامی آرتین
8 شهریور 93 9:57
خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا روزت مبارک.
مامان ستایش
2 مهر 93 14:26
دوست من سلام امیدوارم سارینای عزیزم حالش خوب باشه شیرین جون اتفاقات جدید از سارینا نمی خوای بزاری ما منتظر شرح حال دخملی هستیم. پس کجاییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کنم سرت حسابی شلوغه و وقت نمی کنی مطلباتو به روز کنی
نی نی عکس
24 مهر 93 17:06
ماشاالله چه بچه نازی از بچه ها و نی نی های خوشگل تان عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید. ما ضمن نمایش عکس ها در سایت، به آن ها جایزه می دهیم . http://www.niniaxs.ir/
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
12 مهر 98 17:05
سلام خوشحالم با وبلاگ قشنگتون آشناشدم😍 ممنون میشم وبلاگ منو دنبال کنید😚❤ منم باافتخار شمارودنبال کردم🌷