ساریناجونساریناجون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
آوینا جونآوینا جون، تا این لحظه: 1402 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

نازدونه خونمون سارینا

دخترونه ها👧🏻👧🏻👧🏻

خدایا باتوهستم بامن باش

1392/9/7 0:01
593 بازدید
اشتراک گذاری

 شعری برای خدا

به همین سادگی رفتی بی خداحافظی

 

سهم تو شد دنیای تازه و سهم من شد اشك وتنهایی

 

چشمهای نازنینت را بستی بدون اینكه كنارت باشم

 

دیر شد دیر آمدم خیلی دیر اما غریب اما ناتوان ،اما بهت زده

 

از روزی كه رفتی هر روز خودم را نمی بخشم به خاطر آن همه

 

سال دوری و صبوری ،به خاطر آن همه نبوسیدن و نبوییدن

 

كاش بودی تا مقابلت زانو بزنم تا به اندازه ی آن همه سال

 

دوری سیر ببینمت ، لمست كنم ، پناهم شوی

 

تو را كم دارم .آن دستهای مهربانت را ،آن حرفهای آرامبخشت را

 

كاش میشد برگردی ،كاش میشد .........

 

دعایت میکنم روزی بفهمی 
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

 


با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را

 


اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او

 


دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:با تو بودن زیباست
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

 


دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور

 

 

 

 بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

 


بخوانی نغمه ای با مهر آغاز میشود
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات ای نازنین
خورشید مهری رخ بتاباند

 


دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

 


دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

 


تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)